....خداوندا اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه دیوار بگشایی لبت بر
کاسه ی قیر اندود مسی بگذاری و قدری ان طرف تر امارت های مرمرین بینی
واعصابت برای سکه ای این سو و ان سو در روان باشد
زمین و اسمان را کفر میگویی!!! نمی گویی...؟!
...خداوندااگر روزی بشر گردی زحال بندگانت باخبرگردی
پشیمان میشوی ازقصه ی خلقت از این بودن از این بدعت...
...خداونداتو مسئولی....
خداونداتو میدانی که انسان بودن وماندن
در این دنیا چه دشوار است!!!
چه رنجی میکشد انکس که انسان است
واز احساس سر شار است......
نظرات شما عزیزان: